شعر کتب درسی

یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور        کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غم دیده  حالت به شود دل بد مکن         وین سر شوریده  بار اید به سامان غم مخور

دور گردون گرد دو روزی بر مراد ما نرفت                دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 هان مشو نومیدچون واقف نه ای از سر غیب               باد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیادهستی بر کند            چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم             سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید     هیچ راهی نیست کان رانیست پایان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار                    تا بود وردت دعا و درس قران غم مخور


شعر حافظ

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
 وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است 
 طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

ادامه نوشته

شعر حافظ

 

اگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار اب اب رکن اباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر اشوب

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به اب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

 

شعر حافظ

مرزع سبز فلک دیدم وداس مه نو

یادم از شکسته خویش امد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دیمد

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

گر روی یاک ومجرد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد یرتو

شعر حافظ

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و درطرحی نو در اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیانش بر اندازیم

شعر حافظ

با می به کنار جوی می یابد بود

وز غصه کناره جوی می باید بود

این مدت عمر ما چو گل ده روز است

خندان لب وتازه روی می باید بود

شعر حافظ

 

سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق

چه سود دل دانا و چشم بینا نیست

سرای قاضی یزد ار چه منبع فضل است

خلاف نیست که علم نظر درانجا نیست

 

شعر حافظ

 

به همشنی رندان سری فرود اور

که گنجها در این بی سری سامانی

بیار باده رنگین که یک حکایت راست

بگویم و نکنم رخته درمسلمانی

بهخاک یای صبوی کنان که تا من مست

ستاده بر درمیخان ام به دربانی

به هیچ زاهد ظاهر ژرست نگذشتم

که زیر خرقه نه زنار داشت ینهانی

شعر حافظ

    

به جز شکر دهنی مایه هاست خوبی را

به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی

هزار سلطنت دلبری بدان نرسد

که دردلی به هنر خویش را بگنجانی

چه گردها که برانگیختی ز هستی من

مباد خسته سمندت که تیز می رانی

 

شعر حافظ

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را

میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی

خدمت ما برسان سرو و گل وریحان را

گر چنین جلوه کند مغیچه باده فروش

خاکروب درمیخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا جوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

شعر حافظ

ساقیا برخیز ودرخاک ده جام را
خاک برسر کن غم ایام را
ساغرمیبرکفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ارزق فام را
گرچه چه بدنامی است نزدعاقلان
مانمی خاهیم ننگ و نام را
 

شعر حافظ

 
 
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت وخرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه درباید
چراغ مرده کجا شمع افتاب کجا
 
 

زندگی نامه حافظ

 

                                                         

شمس الدین محمد غزلسرای بزرگ ایران در قرن 8 میزیست. تاریخ دقیق ولادت حافظ مشخص نیست شاید حدود سال 727 . میگویند پدر حافظ بهاالدین بازرگانی اصفهانی بوده است و خیلی زود در ایام كودكی شمس الدین محمد از دنیا رفت. پس از آن حافظ با مادرش زندگی طاقت فرسا را در پیش گرفت و برای كسب نان به كارهای سخت پرداخت و با کوشش وتلاش به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمانش حضور یافت.و چون در ایام جوانی حافظ قرآن بود حافظ نام گرفت و ما او را به نام حافظ میشناسیم.

دوران جوانی حافظ همزمان بود  سلسله اینجو بود. حافظ که در همان دوره به شهرت زیادی دست یافته بود مورد محبت و امرای اینجو قرار گرفت و بعد از راه یافتنش به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه  اینجو که حاکم فارس بود دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود .پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر اینجو چیره گشت و حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

کارهای امیر جدید با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و حافظ با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست. سپس پسران او از دست کارهایش به تنگامده و اورا از حکومت خلع میکنند.این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و حافظ را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.

مرگ حافظ تقربیا در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه نام گرفت.نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه حافظ خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران حافظ و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان حافظ زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت