شعر عاشقانه
میخونم برای تو
میزنم برای تو
خوشیای این دلم برای تو
زندگیم برای تو
شادیام برای تو
می میرم زنده میشم برای تو
عشقم برای تو
بوسه هام برای تو
هر چی رو که دوست دارم فدای تو
جونم در اومد تا نوشتمش
میخونم برای تو
میزنم برای تو
خوشیای این دلم برای تو
زندگیم برای تو
شادیام برای تو
می میرم زنده میشم برای تو
عشقم برای تو
بوسه هام برای تو
هر چی رو که دوست دارم فدای تو
جونم در اومد تا نوشتمش
این نگاه خوشگلت که همه عاشقشن
میشه به منم بدیش چون منم عاشقشم
اون دل مهربونی که همه عاشقشن
میشه به منم بدیش چون منم عاشقشم
شاعرش خودمم
در این هوای پاییزی در این هوای سرد
در این فصل اندوه در این دل گرمم
عشقه عشقی که نمیشه خاموش
شاعرش خودم هستم
برای تو مینویسم تو که تمام عشق منی
ولی چه بده که با نفرت اون رو بخونی
برای تو مینویسم چون تو جون و دل منی
ولی چه بده که با تلخی اون رو بخونی
شاعرش هم خودم هستم
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
و در اضطراب گل بوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم...
که چه میکنی؟
پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من...
همه ی بغض ها و اشکهایت برای من...
بخند برایم بخند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده...
گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم …
اما دلــــــــــی را دفن نکنم … !
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می توانم بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬
دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگ رو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.
چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
من عاشق آن بوسه ی هول هولکی ام
که دیرت شده اما...
نمیتوانی ازخیرش بگذری...!
خنده با تو چه صفایی داره وقتی با هم باشیم چه حالی داره
هر چه بودم تو تحملم کردی تو نه باشی دنیا برام جایی نداره
شاعرش خودم هستم ها
کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو
و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی، نمییابیش
میسازیاش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه …
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
میدانم فراموش کردن دردناک تر است یا فراموش شدن ؛
به هر حال فراموش میکنم ، فراموش شدنم را ...
هر جا می روی ردی
از خود بگذار.......
که رد پایت را بیابم تا دنیایم شوی......
ترکم نکن.....با من باش.........
منی که بی تو خودم را نخواهم دید......
با من سخن بگو...
من که تو را همیشه درکت خواهم کرد...
با من باش....
من که هرگز تو را ترک نخواهم کرد....
با من بیا........
اگر نیایی بازم من بی آنکه تو دانی با تو خواهم امد....
....
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ،میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار این بغض لعنتی نمیخوات بشکنه…
انگار عمریه آسمون ابریه و باران نمیباره…
وای از دست چشمام ، وای از دست اشکام…
آرزو به دل موندم ، کسی در پی من نیس و خیلی وقته تنها موندم
هر چی اشک می ریخم خالی نمیشم
هر چی خودم را به این در و آون در میزنم آروم نمیشوم
کسی نیس تا شادم کنه
کسی نیس تا مرا از این زندان غم رها کنه
عادت کرده ام از همنیشینی با غمام
کسی دلسوز من نیس
قلبم رنگ تهنایی به خودش گرفته
دیگه کسی به سراغم نمیآت
تمام فضای قلبم را تهنایی پر کرده
دیگه در قلبم جای کسی نیست و نمی خواهد جای کس دیگری باشد