شعر عاشقانه

در این هوای پاییزی در این هوای سرد
در این فصل اندوه در این دل گرمم
عشقه عشقی که نمیشه خاموش
شاعرش خودم هستم

در این هوای پاییزی در این هوای سرد
در این فصل اندوه در این دل گرمم
عشقه عشقی که نمیشه خاموش
شاعرش خودم هستم

برای تو مینویسم تو که تمام عشق منی
ولی چه بده که با نفرت اون رو بخونی
برای تو مینویسم چون تو جون و دل منی
ولی چه بده که با تلخی اون رو بخونی
شاعرش هم خودم هستم

و در اضطراب گل بوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم...
که چه میکنی؟
پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنم
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من...
همه ی بغض ها و اشکهایت برای من...
بخند برایم بخند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده...

من عاشق آن بوسه ی هول هولکی ام
که دیرت شده اما...
نمیتوانی ازخیرش بگذری...!



خنده با تو چه صفایی داره وقتی با هم باشیم چه حالی داره
هر چه بودم تو تحملم کردی تو نه باشی دنیا برام جایی نداره
شاعرش خودم هستم ها

کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو
و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی، نمییابیش
میسازیاش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه …