عکس عاشقانه
گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
عشــــق یعنــــی با فاصله بسیـــــار
وقتــــــی نــــدیدیـــش...
وقتــــــی ســــرما میـــــخوره....
فــــرداش ازش ســــرما خوردگــــی بگیـــــری
تا تنــــها نباشـــــه...
امروز
به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو !
من نمی گویم
" فردا روز دیگری ست "
فقط می گویم
"تو روز دیگری هستی"
توفردایی همان که باید بخاطرش زنده بمانم...
مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی
مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی
مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره
حتی ستاره برق نگاهتو نداره
مثل یه تپه کوچولو بودی و کوه شدی
مثل یه جوی باریکی بودی که رودخونه شدی
مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره
حتی ستاره برق نگاهتو نداره
و بـــــــــــــاز باران را می بینم که می بارد.......
بر تن خسته ام.......
این بار بی صدا خواهم ماند......
نمی رقصـــــم در باران .........
این بار به تماشای باران خواهم نشست .......
دم بر نمی آورم ......
می ترسم از خشکسالی......
باید لذت باران را تمام و کمال ببرم.....
باید خاطــــره جمع کنم برای روز مبـــــادا......
چــقــدر مــتــفــاوتـــنــد آدمــهــا...
عــشــق بــرای یــکــی دلــگــرمــی
و بــرای دیــگــری ســرگــرمــی
نیا باران!
نیا باران! زمین جای قشنگی نیست...
من از اهل زمینم، خوب میدانم:
که گل در عقد زنبور است، ولی پروانه را هم دوست میدارد
مژده ای دل که شب نمیه ی شعبان امد آمد
بر تن مرده و بی جان جهان جان آمد
بانگ تکبير نگر درهمه عالم بر پاست
همه گويند مگر جلوه يزدان آمد
اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا
نور خورشيد امامت همه تابان آمد
من فقط عاشق اینم حرف قلبمو بدونم
الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
صفای باطنت را دوست دارم
کلام و ظاهرت را دوست دارم
گر چه دوری از من ای عزیز
وفای حاضرت را دوست دارم
تو برام یه حس خوبی
که مثل نفس میمونه
قدر این حس قشنگو
بگو جز من کی میدونه
ای کاش احساسم درختی بود
تو درپناه سایه اش بودی
یامثل شمعی درشبت می سوخت
تو مست درمیخانه اش بودی
ای کاش احساسم هویدا بود
دربستر قلبم نمیاسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی الود