ماهی به آب گفتا ، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت ، می را نخورده مستم

آیا تو میپذیری ، عشق خدائیم را؟
تا این که بر نتابی ، دیگر جدائیم را

آب روان به ماهی ، گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی ، تا صبح روز فردا

باید که خلوتی با ، افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم

ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد
تنها برای یک شب ، از پیش او سفر کرد

وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری
یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری

خود را ز پیش ماهی ، دیشب که برده بودش
آن شاه ماهی عشق ، بی آب مرده بودش

نالید و یادش افتاد ، از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق ، می میرم از جدایی


ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!!

آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!

.
 آمدی یلدا.....ولی دیر آمدی
دلخوشی ها رفته، دلگیر آمدی

آمدی یلدا بهاران رفته اند
لاله هااز لاله زاران رفته اند

آمدی یلدا....نوای شعر نیست
در دلم، دیگر هوای شعر نیست

نیست آن شاعر، که دلها میگرفت
از شما با عشق، امضا میگرفت

آن صفا و حرمت دیرینه نیست
آن نگاه مهر، در آیینه نیست

راستی آن کوچه بن بست هست؟
آنکه دلهامان، بهم پیوست هست؟

کوچه در آنروز،حال عشق داشت
جویبارانش زلال عشق داشت

دلنوازی های تو، پاینده است
تا که دلجو هست، بامن زنده است

رد امروزم چه پیگیر آمدی
آمدی یلدا.....ولی دیر آمدی...

.
󾁉󾁉󾁉󾁉󾁉󾁉󾁉󾀿󾀿󾀿󾀿

با دلم قهر نکن بی تو دلم می گیرد
"هستی" ام،بی تو همه هستی من می میرد

با دلم قهر نکن هرچه که خواهی آن کن
تو بزن بشکن و این سینه تو بی سامان کن

با دلم قهر نکن قهر تو عالم سوز است
بی تو حال دل من تلخ تر از دیروز است

با دلم قهر نکن من به تو عادت دارم
به خدا من به تو از پیش ارادت دارم

با دلم قهر نکن هستی من باش که هست
به خدا بی تو همه هستی من کوچک و پست

.
: اگر دل میبری جانا
روا باشد که دلداری
میان دلبران الحق
به دل بردن سزاواری
دلا دیشب چه میکردی
تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل
تو هم گشتی رقیب من

.
 آبی تر از دریا تویی،تنها در این دریا منم
چون حس بارانی لطیف،بر ساحل تنها منم

چون رودزیباو زلال،برجان ودل جاری شوی
پایان این غمها تویی،مبهوت این غمها منم

بر شانه های خستگی،دست نوازش میکشی
رویای شیرینم تویی،بیتاب این رویا منم

پرواز بر چشمان تو،حس عجیبی می دهد
چون ماه،بر شبها تویی،بیدار این شبها منم

خوواهم تمام بودنت،برلحظه هایم جان شود
معنای این دنیا تویی،تنها در این دنیا منم

میدانم آخر این دلم،از عشق تو گم میشود
بر جان من لیلا تویی،مجنون این لیلا منم

.

.
 روی ماهت را بپوشان غیر من ای نازنین

چشم تو باید فقط مال خودم باشد گلم

چون زلیخا گشته ای من یوسفی زندانی ام

کور شد یعقوب دل پس کی بیایی محفلم

.

.

 دور از همه مردم شده‌ام در خودم امشب
پیدا شده‌ام ، گم شده‌ام در خودم امشب

لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
دریای تلاطم شده‌ام در خودم امشب

در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته‌ست
یک باغ تبسم شده‌ام در خودم امشب

تا نورِ تو تابیده به "طور" کلماتم
موسای تکلم شده‌ام در خودم امشب

باریده مگر نم نم نام تو به شعرم
باران ترنم شده‌ام در خودم امشب

هم دانه‌ی دانایی و هم دام هبوطم
اسطوره‌ی گندم شده‌ام در خودم امشب

.
 دنبال من می گردی و حاصل ندارد !

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد !

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

.

دلبرم قلب مرا دائم جوابش می کند.
چشم بی خواب مرا هر شب پر آبش می کند.

هر رقیبی راکه جان من به آتش می کشد.
مهربان می خواند و جانم صدایش می کند.

التماسش می کنم جانا تو حوای منی!
هر کسی را پیش من آدم خطابش می کند.

من به دستانم ستون عشق و اوبا یک تبر.
من بنایش میکنم او هم خرابش می کند.

هم خیالم می رود تا بوسه بر پیشانیش.
هم عرق پیشانی از شرم گناهش می کند.

بهر درمان دلم هر دم دوایی خواستم.
بی وفا می بینمش با سم علاجش می کند.

ای خدا رحمی خلاصم کن مرا کین بی وفا.
جان به دستش گر دهم در دم خلاصش می کند.

گفتمش رنجم مده دل سرکش است و پر غرور.
گفت بی صبری نکن عشقم براهش می کند.

.
 باز ای دل ، دل دیوانه هوا زد به سرت ؟
کرده ای باز فراموش همه شب چشم ترت ؟

باز داری طلب عشق که دیوانه شوی ؟
دلبری گیری و هر لحظه در آرد پدرت ؟

تو چرا زود ز یادت همهٔ غمها رفت ؟
چه کسی سر به تو زد یا که گرفته خبرت ؟

تو کجا عشق کجا ای دل تنها شده ام ؟
باز خواهی که شود خم ز عذابش کمرت ؟

عشق سهم تو نباشد ز چه بیهوده روی ؟
چه شده باز به سر آمده فکر خطرت ؟

دل من ای دل دیوانه تو آرام بخواب
دلبری نیست که یک لحظه بجوید 

.
بر سفارتخانه ی آغوشِ تو بردیم دست
لب به لبهای قشنگ و آتشین تو نشست

چونکه یک ناخوانده مهمانی بیامد زنگ زد
وای ! این دیپلماتیک رابطه مان از هم گسست !!!

.

نگاهت می کنم شاید، هنوزم عاشقم باشی
کجا پر میکشی از من ،تو که میترسی تنهاشی

نگاهت می کنم شاید، شب ازعشق تو زیبا شه
یه چیزی مثل دلتنگی، توو چشمای تو پیدا شه

همین که عشقو می فهمی، همین که با تو همدردم
نمیشه یا نمی تونم ،یه لحظه از تو برگردم

هنوز دستاتو میگیرم ،هنوزم بی تو میمیرم
اگرچه از تو دل کندم، اگرچه از تو دلگیرم

من و تو تازه گل کردیم ،حالا که وقت رفتن نیست
به جز دلواپسی حسی ،توو فرداهای بی من نیست

نگاهت می کنم شاید، نتونی بگذری از من
هنوزم با تو خوشبختم ،توو اوج عشق و دل کندن

‌.
میخوانمت...
به طعم بوسه های باران
بر حریر آبی عشق

و نقش میزنم نگاهت را
بر تندیس بیقرار دل...

هر صبح...
رویای شبانه ام لطافت واژگان توست
که میبارد بر شروع فصلهای تنهایی...

که شاید آسمان سهم مرا بیدار باران کند
در حوالی چشمهای آشنایت...

شاید کمی مرا نیز بخوانی
به لطافت باران عشق...

.
در رفاقت رسم ما جان دادن است

هر قدم را صد قدم پس دادن است

هرکه بر ما تب کند جان میدهیم

ناز او را هرچه باشد میخریم

.
 ای مردمان بگویید آرام جان من کو

راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم

در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو


.
نگارم رفتنت دیوانه ام کرد...
هوای دیدنت پروانه ام کرد...

شدم آواره تا یابم نشانت...
هوای هجر تو بی خانه ام کرد...

دلم می از نگاهت نوش می کرد...
فراقت راهی میخانه ام کرد...

نگشتم مست هرگز از شرابی...
می چشمان تو مستانه ام کرد...

رفیقم عشق بود و خاطراتت...
جدایی همدم پیمانه ام کرد...

دلم آباد بود از وصلت ای یار...
ولی هجران تو ویرانه ام کرد...
.
آنچه کردی با دلم چنگیز با ایران نکرد
مثل چشمت کشورم را لشکری ویران نکرد

با خودم گفتم زمان این درد را کم می کند
سال ها گفتم ولی این درد را درمان نکرد

صورتم را سرخ کردم تا نفهمد هیچ کس
هر چه کردم چشم ها این راز را پنهان نکرد

گرچه بر شیراز دل آتش زدی ظلمت ولی
دل بریدن را برایم لحظه ای آسان نکرد

مثل آتش ریختی هرلحظه در تابوت من
شعله هایت را که پنهان خاک گورستان نکرد.

شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
.
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟

تخت جمشید قشنگی هست در چشمان تو
تا تورا دارم دگر شیراز میخواهم چکار؟

تکیه گاه من تو باشی، من خودم یک ارتشم
قدرتم کافیست... نه... سرباز میخواهم چکار؟

باغ سرسبز و تو و آواز بلبل، بوی گل...
این زمین زیباست... پس پرواز میخواهم چکار؟

گرچه دیگر هیچ چیزی مثل دیروزش نیست
این غزل را فرصت آغاز میخواهم چکار؟

.
 هر چند که از آینه بی رنگ تر است

از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است

بشکن دل بی نوای ما را ای رفاقت

این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است

.

 ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم

ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم

از زشتى کردار دگر خسته شدیم

محتاج دو پیمانه مى معرفتیم

.

 

مذهبی


 اللهم عجل لولیک الفرج

🌹السلام علیک یا مولانا یاصاحب الزمان (عج)🌹


برگرد ای توسل شب زنده دارها،
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها،

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو،
حاجت روا شوند هزاران هزارها،

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن،
دل بسته این پیاده به لطف سوارها،

از درد بی حساب فقط داد میزنم،
آیا نمیرسند به تو این هوارها،

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن،
خیری ندیده ایم از این اختیارها،

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد،
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها،

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم،
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها،

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود،
اما مسیر تو به من افتاد بارها،

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند،
برگرد ای توسل شب زنده دارها،

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند،
یا ایها العزیز تمام ندارها . . .


🌸تعجیل در امر فرج ۳صلوات🌸

.

 آقا قسم به جان شما خوب میشوم !

باور کن آخرش به خدا خوب میشوم

این روزها ز نفس بد خویش ، شاکی ام
قدری تحملم بنما ! خوب میشوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم ...
.

 

و برخاسته اند
از بهر ظهور تو خود آراسته اند
مردم همه در لحظه ی تحویل، بی شک
اوّل فرج تو از خدا خواسته اند.

.

دم ایـــــواڹ نجـف نادعـــــلی میخـــــوانم...❤

بـرسر سفـــــره ی پــر مهـر شمـــــا مهمـانم...❤

میـزنم نعـــــره ی مستـــــی ڪه بداننـــــد عالـــــم...❤

حیـــــدرے بوده ام و حیــــــــــدرے میـــــمانم...❤

هویاعلی

اللهم عجل لولیک الفرج

.

 در تمنای نگاهت بیقرارم تا بیایی؛
من ظهور لحظه ها را میشمارم تا بیایی؛
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری؛
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی؛
الهم عجل الولیک الفرج.

.

تقصیر من است اینکه، کم می آیی.
هر گاه شدم اسیر غم می آیی.
این جمعه و جمعه های دیگر حرف است.
آدم بشوم ، سه شنبه هم می آیی . . .
اللهم عجل لولیک الفرج

.

 آقاترین سکوت مرا غرق نور کن
ما را قرین منت و لطف حضور کن
وقتی گناه کنج دلم سبز می‌شود
آقا شفاعت این ناصبور کن
می‌ترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن..

.

ای آنکه در نگاهت، حجمی زِ نور داری
کِی از مسیر کوچه، قصد عبور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟

.

 پایان تمام عاقبت ها نیک ست
صبح ست که پایان شب تاریک ست
یک عمر اگر چشم به راهی کردی
تردید نکن! ظهور او نزدیک ست...
«اللهم عجل لولیک الفرج»

.

 قبل از سلام کردن سائل سلام کرد
این بار هم کرامت خود را تمام کرد

در حیرت است واژه ایثار از حسن
نان شبش دوباره نثار غلام کرد

.

مهدی جان

من گنه كارم ولي نام تو را دارم به لب
يا انيس الذاكرين مولا به فريادم برس

من بريدم از همه تا تشنه وصلت شوم
يا امان الخائفين مولا به فريادم برس

از سر جهلم بُود اين گناه و دوري ام
انت خير الغافرين مولا به فريادم برس

عده اي بر انتظار و عشق ما طعنه زنند
يا يحب الصابرين مهدي به فريادم برس

من گرفتارم فقط اميد من آقا تويي
يا رجاء المذنبين مهدي به فريادم برس

🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹

قسم به دیده ی مادرت زهرا (س)
بیا که چشم به راه است زینب الکبری (س)😔

.

تا دید فاطمه که گره خورده کار من
ذکر مرا “کریم علیه السلام” کرد

.

 😔😢آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر😔😭

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر...
تنها،چه میکنی؟تو کجایی؟ کجای شهر؟...

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند...
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر...

تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد...
گم می شود صدای تو در خنده های شهر...

تهمت،ریا و غیبت و رزق حرام و قتل...
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر...

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند...
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر...

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند...
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر...


اللهم عجل الولیک الفرج

.
ﺭﻩ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ، ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﻣﻄﻠﻊ ﻫﺸﺘﻢ ﺭﺑﯿﻊ ﺍﻟﺜﺎﻧﯽ
ﻣﯿﻼﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺴﮕﺮﯼ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ


ﻣﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﻣﻪ ﺭﻭﺋﯿﻢ
ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻩ ﻧﺎﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺋﯿﻢ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﭘﺮ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺻﻠﻮﺍﺕ
ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻣﯿﮕﻮﺋﯿﻢ

 بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم

در سینه‌ ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم

از غربت ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو
حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان، حوصله کن می رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم...