خوش آمدید
خاطراتم
مهمون اومد خونمون و من داشتم شربت درست میکردم
ولی تنگی که توش داشتم شربت درست میکردم ترک داشت و وقتی تموم کردم درست کردنشو میخاستم بریزم تو لیوان با همهی شربت و شیشه هاش افتاد رو پام
اول که هیچی نشد نه فریاد نه گریه تازه خوش حال هم بودم ولی بعدش![]()
پدرم اومد و گفت " بـــخـــیــــه "![]()
منم با شنیدنش قبلم اومد تو شرتم ![]()
ولی چکار کنم دیگه عین بچه کوچولو گولم زدن گفتن شایدم بخیه نیاز نداشته باشه![]()
خلاصه رفتم و وقتی پانسمانمو باز کردم همه بالا سرم ایستاده بودن
دکتر بهم گفت بخیه میخای یا پانسمان ؟!؟!؟!![]()
از یه طرف نگاه منشی خوشگل و پدرم و دکترو از یه طرف بـخِـیه
اخـــرش گــــفـــتـــم "پانسمان"![]()
وقتی تموم شد منشیه بهم گفت تموم شد اقای شجاع![]()
***
وقتی دوم راهنمایی بودم رفتم اردو
با دوستام رفته بودم دستمو بشورم یه نفر دیدم افتاده بود تو گلا و فقط پهاش کثیف شده بود
با خنده بهش گفتم کجا رفتی اینجوری شدی ؟
حالا اونم جواب نداد
ولـــــــــــــــــــــی
رفتم بازی کنم با دوستام
نمیدونم که اسم بازیه چیه اسمای مختلفی داره بزن بزن و لاله رز محمدی
پسرا مثل وحشیابازیش میکنن و دخترا خیلی تمیز به همین خاطر اسمشون متفاوته حالا که بگذریم
من داشتم خودمو از کسی که میخاد توپ رو بندازه دور میکردمو با سرعت میدویدم
گفت : اســـتـــب
میخاستم واستم یهو
لیز خوردم چون اونجا خیس بود تازه نه فقط خیس "گـــــلـــی"![]()
منم تو اردو لباس به اون صورت ندارم
اون پسر دوستاش داشتن پاکش میکردن دوستای من جز خندیدن کاردیگه ای بلد نبودن![]()
از ظهر تا شب من خیس بودم لباسه هم بهم چسبیده بود ![]()
***
بازم یه خاطره دیگه از اردو
رفته بودیم دزفول حالا نمیدونم چرا همه اردو هاشونو اونجا رفته بودن
خلاصه شلوغ بود
نشسته بودیم همه خسته از بازی هایی که کردیم
ولی معلمون خوب فکری کرد اگه گفتی چی بود
به ذهن هیچ کس نمیرسه
سه تا دختر داشتن رد میشدن بهشون گفت
که نمیاید با ما وسطی بازی کنید
حالا معلمون میان سال چندتا بچه
وقتی معلمامون اینا باشن دیگه خودمون چی
دخترا هم قبول کردن
یه دفعه ای همه جون گرفتن پا شدن بازی بهتر از همیشه!!!
حالا به جایی اینکه خودمونو تشویق کنیم
دخترا رو تشویق میکردیم!!!
***
نصف شب بود
اون وقتا۱۴ ساله بودم
ساعت ۱ شب منو و دختر خاله هام رفتیم
رفتیم بیرون چون ما داخل کوی زندگی میکنیم
منطقه حفاظت شده س وقتی رفتیم توی پارک دیدم که شلوغه
دوس نداشتیم کاری کنیم شاد باشیم بازی کنیم وسطی و...
من گفتم که بریم داخل باشگاه که زمین چمن داره اوجا کسی نمیره و خالیه
اومدم یه سری از دور زدم دیدم درش بسته س
اوهو
حالا چکار کنیم؟
دختر خاله هام خسته شدن
گفتن بریم ببینیم چکار میشه کرد
رفتیم گفتن ما میتونیم از دیوار بپریم بالا!!؟!؟
با هزار دشواری پریدیم حتی خواهرم وقتی با کمک پدرم بالای دیوار نشست گریه میکرد و می گفت نمیتونم
بازی کردیم بازی کردیم
میخاستیم در بیایم که یه نفر در رو باز کرد![]()
نـــــــــــگـــــــــــــو در رو هم بوده
هههههههههههههه
قیمت مصرف کننده: یک جرعه صفا